مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

من می دانم!

گفته بودی فقط تویی که می دانی معنای خسته چیست!

نه برادر

خسته منم

که سیل بی امان یاد و خاطره امانم نمی دهد

خسته منم که در پی آرزویی تازه

پایم پینه بسته است

نه برادر

خسته منم

که در پی فرار از رویایی نا تمام

تمام ساحل را بی وقفه پرسه می زنم

خسته منم که

نشانی لبخند را گم کرده ام

خسته منم که هوای تازه ام

دود سیگار است

 خسته منم که دنیایم جهنم است

خسته منم که تاب و توانم نیست

خسته منم که گیج رفتن او

نامم را هم به سختی به یاد می آورم

خسته منم که طاقت زندهی در من نیست

خسته منم که تاوان نمی دانم

تمام وجود خسته ام را فرا گرفته

خسته منم که پس بیست و دو سالگی

خاطرات خستهُ مردی چهل ساله

را به دوش می کشم

آری برادر....

من،

خسته از این همه خستگی ناتمامم.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
من یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام
امیدوارم خوب باشید.
.................................................
خستگی ، چقدر آشنا ست.
خستگی تن را به اسرت می برد، پس روح چه میشود؟
آن را که از یاد نبرده اید هان؟

ساناز یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ب.ظ http://khise-khis.blogsky.com

دعا کنید
سطرهای عاشقانه
از یادمان نرود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد