های، توای عزیز بی قرار من
می دانم که دلتنگی
می دانم که خسته و نگرانی
می دانم که نگاهت به فردا
مضطرب و پریشان است
ولی،اگر دمی، لحظه ای، آنی
آرام تر شدی
یادت باشد
باران چشمانم هنوز بند نیامده است
یادت باشد
هنوز هم سیل یاد و خاطره امانم نمی دهد
یادت باشد
گناهکارم خواندی و من به خدا چاره ای نداشتم
یادت باشد
دوستت داشتم و دستم کوتاه تر از آن بود
که دستانت را بگیرد
دستم کوتاه تر از آن بود
که طوفان مصیبت را دور کنم
که زمان را به عقب برگردانم
که حقیقت خود را آشکار سازم
که از نو بگویمت
که از نو ببوسمت
که از نو در آغوش بگیرمت
که از نو بگویم
به خدا دوستت دارم
قبول،
اگر باورم نمی کنی
حق با تو است
و باز هم قبول
همهُ تقصیر ها از آن من است و
همهُ خوبی ها از آن تو
ولی بدان
به خدا ماندنم به خاطر تو بود
چرا که دوستت داشتم
چرا که عاشقت بودم
ولی دلم پوسید
وقتی دروغگویم خواندی
ولی،
باز هم قبول
حق با تو است
چرا که کسی که رفته منم
و من با تمام وجود
بی هیچ بهانه ای
بی هیچ توجیهی
از تو عذر می خواهم ،
مرا ببخش .
این عشق هم کشته شما رو ها!
یک عاشقانهی افراطی بود.
سلام.
خسته نباشی.
آپ خیلی خوبی بود. ممنون.
من توی وبلاگم یه کاره جدید کردم... به دیدنش می ارزه.
حتما بیا .
خوشحال می شم.
فعلا.
از میان بر دار داغ این همه خستگی را/به درستی که زندگی باید کرد و به قول شاعر :
و اما باید زیست
باید زیست دوست من!
از این که من رو دوست خودت خطاب کردی ممنونم.و باز هم متشکرم که وقت گذاشتی و جواب دادی.
نمیگم دارم با زندهی دست و پنجه نرم می کنم ولی حالم خوب نیست.
آنگاه
که همه یادها را نیز از یاد ببرم
چیزی از حافظه جهان کم نمی شود
ح. موسوی