آن روز در اتاق تاریک و دود گرفته ُ مغزمان
مست و دل چرکین ....
به دنبال هوایی تازه بودیم
که آری ....
تنها رهایی
نفسی عمیق بر ماسک اکسیژن بود
با کپسولی سنگین ....
بر پیکر نحیف و بی جانمان
آن روز ....
در مسیر پیاده روها
هر نقش غم زده ای را بر زمین و زمان کشیدیم
آن روز .....
در تبسم معشوقه ُ دوستانمان
عشقی گمشده ....
فقط آه و حسرت خریدیم
آن روز من و شما
پس هر نگاه روزانه به این و آن
دستانمان چه سخت تاول زد .... !
آن روز که بر استری پیر و خسته
چهار ترکه می نشستیم .... !
آن هم در جلو !
همان روز ....
همان روز که شیوا را از اعماق وجودمان
غریبانه فریاد می زدیم .
آری آن روز ....
خوب می دانستیم
که تا هرزگی ٬ تا پوچی
هیچ فاصله ای نمانده !
آن روز
ما خود ِ هرزگی ٬ هرز در زندگی ....
به دنبال مهره ُ چفت ِ خود می گشتیم
آن روز ما ....
خودِ مرگ بودیم
و امروز ...
من و تو ....
به یک سادگی ِ تازه می اندیشیم
تا هوای خانه برای دقایقی هم که شده
رنگ ِ دیگری بگیرد ........!
.......که شراب خوب هر جرعه اش برای از یاد بردن یک قرن کافی ست
جرعه جرعه
آنقدر عقب برویم
که بعد از شام
سر از نخلستانهای مهتابی بین النهرین در آوریم
در بدویتی برهنه و بی مرز...
ولی من بازم می گم
رنج ما قوی تر از مشروب.باور کنید من ساده ساده به این ترانه رسیدم.من از طلسم و....