فریادی گنگ و آشنا
که به خس خسی طولانی
آب طلب می کرد
مرا درسفری دیگر …..
گم کرد !
هنوزهم برای عروسکانت آب می خواهی …!؟
هنوز هم حوالی شما نشانی از باران نیست !؟
هنوز هم آن دورها بهار نشده !؟
نه …..
نگران نباش . …
آسوده باش ….
که من …
ساکن شهری هستم که همیشه بارانی است
هوای خوشی دارد
و عروسکانش همیشه سیراب اند !
من تا آخر این راه ….
تا تو ….
امروز …
فردا …….
همیشه و هر روز ….
تا آمدنت
منتظر می مانم … .
بخند... تو رو خدا بخند... خندت نمیاد... آره دنیا همینه...
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
کاش منم ساکن شهری بودم بارانی .
دیگه اتنظار بسه که من اومدم اونم خیس خیس!
entezari koshandetar az teshnegii....
سلام
شعراتو خوندم ...
از قلم و نوع اشعارت خیلی خوشم اومد
حس می کنم
که شعرات حرف دله
و چه قدر خوب گفتن قدیمیا که
هر آن چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
از شعر "تردید" و "ما رو باش، شما رو باش" بیشتر خوشم اومد
به حسی که
کلمات و تلفظ اونا
به مخاطب منتقل می کنه
توجه خوبی داری و در ضمن گاه گاه ...
اصول شعر قدیم رو هم به خوبی توی شعرت وارد کردی
توصیه می کنم که
به سبک قدیم هم شعر بگی
چون قدرت شاعری رو تقویت می کنه
منتظر شعرای بعدیت هستم. موفق باشی
سلام بیژن عزیز
ممنون که اینقدر با دقت خوندی رفیق
سپاس .....
c u soon
سلام حامد جان نمیدونستم پسر دایی عزیزم اینقدر هنرمنده
من هم منتظر میمانم به امید هوای خوش وبارانی وعروسکان خیس همیشه سیراب....
درود بر پسر عمه عزیزم
اونجورام که میگی نیست مهدی جان
ممنونم که بهم سر زدی
جز تعریف و تمجید نمیتونم چیزی بگم
آدم باید واقعا عاشق باشه که بتونه به این قشنگی بنویسه این طور نیست؟