مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

بی جان.....!

به جان بی جانت.....!

باور و سکوت و جنون بی جانند....!

جان یعنی بوسه

یعنی لمس رویا

جان یعنی تو، من

یعنی آغوش تمنا

یعنی چشمان نگران

آن لحظه که در ایستگاه قطار

هر مسافری که روسری دریا بسر دارد

زمین را به لرزه در آوری !

جان یعنی بغض بی امان

یعنی شوق پرواز بدون بال

یعنی ما و لبهای تشنه

یعنی خیس باران

جان یعنی چشمان خیس مرده ای که مرد است....!

جان یعنی جان مادرت...

جان یعنی فاتحه بر سنگ مزار....!

وجان

صدای زنده مردم است

در گذر از تو....

آن دم که

مست و خراب و گنگ

سنگ فرش خیابان را

سخت عاشقانه

در آغوش کشیده ای ........................!

روسپیان بهشتی..........!

بهشت ...!
آری بهشت است این دنیای زیبا.....!
برای روسپیانی که دوستشان داریم
روسپیان با سواد
روسپیان زیبا
روسپیان پر تردید و دلفریب
روسپیانی که ابلهانه٬ عاشقانه
ساده و ساده
گریستیمشان!
روسپیانی که بجای خواهر.....
آه خواهر.....!؟
دلم برایت تنگ است!
آری روسپیانی که بجای خواهر
به دوشیزگی
به خدایی
می پرستیمشان!
امروز....
می خواهم در این جهنم بمانم
بهشت و آنچه در اوست
با آن رهایی که ذات توست
از آن تو.....
امروز.....
مرا به بهشت تو راهی نیست
مبارکت باد بهشتی که جز
بی قیدی
تردید و
عصیان
و هزار ننگ و نفرین دیگر
چیزی برایت ندارد.....................!

جنونی تازه ...............

گیرم که بانی ِ این راه نارَس منم

گیرم که بار ِ تمامی گناهان عالم به دوش من

....................

حالا تو بگو این بار

به جای گریه های من

وجودم گوش شد و منتظرم

با توام هان .......!؟

این آمدن و نماندن که چه ؟

آمدی تا این دل بی قرار را بی خانه تر کنی .....!؟

آمدی تا گناه دل تنگت را به جان ِ مردهُ من بیاندازی؟

نمی دانم .....

به تردید آمدی و به تردیدی سخت رفتی .........

امروز .............

تردید شدم از تو

خسته ام به تمامی

منتظرم بگو

هنوز گوشم از یاوه های تو پر نشده

آزاد تر بگو

هنوز با توام بگو ................

با تو چه کنم؟

چگونه آرام بگیرد این من ِ طوفانی؟

اکنون..........

زمزمه واریست بر لبم در جنونی بی دریغ

تا همیشه....

تو را از یاد خواهم برد

تو را از یاد خواهم برد

تو را از یاد خواهم برد................................!؟

هه........!