از امشب به سوگ مرداد خواهم نشست
یک ، دو ، ...هفت،...
تا دوازده خواهم شمرد
و در روز تولدت ....
نه خنده ای ،
نه گریه ای ،
نه رقصی
.......
خواهم مرد
باز هم بی قرارم.
مشامم را بوی نا فرا گرفته !
چشمم جز سیاهی نمی بیند !
پایم به بیراهه می کشدم !
ذهنم گند گرفته و
مسکوت و مبهوت است!
باز هم شراب علاج نمی شود!
مفری به سوی رهاییم از این
تنگنا نمی یابم.
نمی دانم چه خواهد شد ،
خود را به زمان می سپارم
که تنها مرحم درد هاست.
اگر باشد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا خسته از تو ، از من
از دوست از غریبه ،
از این همه مغز های کثیف ، ناراست ، هرزه و ....
به خدا پناه می برم.!
حالا ، باز هم آمدم
ماندم ، خواهم ماند
ولی نمی دانم
من نشانی خواب و خاطره را از یاد برده ام
یا دیگر از تو نشانی نیست!
مگر قرار ما پس از آن روز سخت ،
به روز دلتنگی و کوچه ُ همسایه نبود؟!
شاید....
امروز باز هم چالوس و پیچ ها را
برای هزارمین بار مرور خواهم کرد...
فقط نمی دانم از چه تنها باز گشته ام
نمی دانم پیچ جاده تو را با خود برد
یا خیال رفتن به جایی دور!
ولی حالا که فکر می کنم
یادم می آید که
خواهرم تو را دیده بود ، دیروز...
من هم که تو را و رنگ روسریت را
از یاد نبرده ام.....
هنوز لبخند محوت....
هنوز نگاه گرمت....
هنوز....
و هزاران هنوز دیگر !
حالا برای هزارمین بار ،
از چالوس و پیچ هایش
تنها به خانه بر می گردم !
شاید که خاطره ات را به خیال
تصادفی سخت....!
بمیرانم.
تا کدام روز بیاید و
پای در سفر هزار و یکم بگذارم!
می دانم که
چوب خار دار و کلفت زندهی
جز آستان مقعدم
مفری نمی یابد
ولی افسوسم بر این است که چرا
بر این آگاهی .....
عادت نمی کنم.
دلم ترک خورده و زخمی آشنا....
خاطرهُ گند روز ها و سالهای دور را
به یادم می آورد
آری در این زمان...
من در،مانده ام به تمامی
و معمایی سخت
بر گرده ام سنگینی می کند
در این اندیشه ام که
به کدام نفرین دچار شده ام
کدام تند باد بلا مرا با خود و
به کجا می برد!!؟
با خود در این اندیشه ام که
من ِ خسته ، من ِ زخمی ، من ِ ساده
از چه رو......
عادت نکرده ام بر این شب تیره !
این شب تیره را که مجالی برای روشنی نیست
اگر هم که باشد خود میلی بر ، برآمدن ندارد.
من ِ ساده که می دانم ، معنای از پیشت می روم
رفتن به سوی دیگریست !
پس....
پس این همه افسوس برای چیست ؟!
حالا دیگر مردی که نمی خندد
خسته و بی جان ،
به معنای عادت می اندیشد.!
دشنام های دنیا را عادی خواهد دید!
وبه چوب کلفت و خاردار.....
عشق خواهد ورزید!
خواهی دید!