پیش نوشت:نوشتن را آغاز کردهام.هرچند نمیتوان به تمامی راز دل را بر روی یک صفحۀ HTML خواند یا نوشت.
بانو،پس دستان سردت کدام کینه و کنایه را بهانه کرده ای
از همان غروب اردیبهشت بود
که نگاهت به زردی خزان می ماند
با رفتنت،با دیگر نیامدنت
باز شهر تاریک و کوچه ها خسته و ملتهب از این همه انتظارند
باز خسته ام،خسته
باز می گریم و کوچه را در راستای برگشت
از نو نظاره می کنم
باز بر می گردم و از نو تکرار می کنم
آه بانو،بیا و از نو همسفرم باش
برگرد و به تک شاخهُ گلی گره از این قفل بسته بگشا
برگرد و به من بگو که اشتباه کرده ام
که خانه هنوز همان خانه است و
هیچ فرقی نکرده است
که دستانت هنوز گرم و عطر هزار بهار را به همراه دارد
آه،
بانو..............................