مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

حالم خوب است .....!

امروز ....

این روسپیانِ ِبی خانه

لَله های بهتر از مادر شده اند !

لااقل ادای ِ آنرا خوب بلدند ....!

مگر من از شما خواستم که برایم طبیب شوید ؟!!
ها .....؟!
حالا در این بیابان

شهروند شهر ِ روان زدگان شده ام

و دایه هایِ سفید پوش

هر روز مرا به ترحم، به دیوانگی ....

دوا می دهند

من در میان ِ این مردگان

ساده، اگرچه بی رویا

راه ِ خود را می رفتم

مگر من گم شده بودم که به اجبار

نشانی ِ این همه بی راهه را یادم دادید .......؟؟!

حالا ذهنم پر از نشانی ِ گم شده است

پر از کوچه های ِ بن بست

پر از فریب و هزار افسوس بی دریغ .............!

سخت خسته ام اما ......

این کوچه را اگرچه بن بست

باز خواهم کرد ............!