مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

مردی که نمی خندد

فقط، کمی تا سپیدی راه هست...

............................

فریادی گنگ و آشنا

که به خس خسی طولانی

آب طلب می کرد 

 مرا درسفری دیگر ..

گم کرد !

هنوزهم برای عروسکانت آب می خواهی

هنوز هم حوالی شما نشانی از باران نیست !؟

هنوز هم آن دورها بهار نشده !؟

نه ..

نگران نباش  .

آسوده باش .

که من

ساکن شهری هستم که همیشه بارانی است 

هوای خوشی دارد

و عروسکانش همیشه سیراب اند !

من تا آخر این راه .

تا تو .

امروز

فردا …….

همیشه و هر روز .

تا آمدنت

منتظر می مانم    .