فریادی گنگ و آشنا
که به خس خسی طولانی
آب طلب می کرد
مرا درسفری دیگر …..
گم کرد !
هنوزهم برای عروسکانت آب می خواهی …!؟
هنوز هم حوالی شما نشانی از باران نیست !؟
هنوز هم آن دورها بهار نشده !؟
نه …..
نگران نباش . …
آسوده باش ….
که من …
ساکن شهری هستم که همیشه بارانی است
هوای خوشی دارد
و عروسکانش همیشه سیراب اند !
من تا آخر این راه ….
تا تو ….
امروز …
فردا …….
همیشه و هر روز ….
تا آمدنت
منتظر می مانم … .